دختر کوچک و آقای دکتر


(•------) نقطه سر خط (------•)

تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجارهمیشگی است.

 

در مطب دکتر به شدت به صدا درامد . دکتر گفت: در را شکستی ! بیا تو در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود ، به طرف دکتر دوید : آقای دکتر ! مادرم ! و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد : التماس میکنم با من بیایید ! مادرم خیلی مریض است . دکتر گفت : باید مادرت را اینجا بیاوری ، من برای ویزیت به خانه کسی نمیروم . دختر گفت : ولی دکتر ، من نمیتوانم.

اگر شما نیایید او میمیرد ! و اشک از چشمانش سرازیر شد . دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود .
دختر دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد ، جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود . دکتر شروع کرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد . او تمام شب را بر بالین زن ماند ، تا صبح که علایم بهبودی در او دیده شد . زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکر کرد . دکتر به او گفت : باید از دخترت تشکر کنی . اگر او نبود حتما میمردی !

مادر با تعجب گفت : ولی دکتر ، دختر من سه سال است که از دنیا رفته ! و به عکس بالای تختش اشاره کرد . پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد . این همان دختر بود ! یک فرشته کوچک و زیبا …..



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط (---___)PareKhat| |


Power By: LoxBlog.Com